گفتم:
مادربزرگ نمیخواهی بروی دکتر
چین و چروک دور لبهایت را برداری
کمی جوان شوی و زیباتر؟
خندید و گفت:
خدابیامرز پدربزرگت
مرا با همین اسناد و مدارک هم
سخت میشناسد
اینها رد بوسههای آن دورانند
ما به پای هم پیر نشدیم
که حسرت جوانی بخوریم
گفتم:
از کجا می فهمد، این لب همان لب است
و این غنچه همان غنچه؟
گفت باغبان هم نفهمد
گل که خوب میداند
در کدام باغچه روییده.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسبها: