دیشب با خدا دعوایم شد؛ با هم قهر کردیم …
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد.
رفتم گوشه ای نشستم.
چند قطره اشک ریختم و خوابم برد.
صبح که بیدار شدم، مادرم گفت:
" نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می آمد."…
نظرات شما عزیزان:
مسعود
ساعت16:26---4 شهريور 1393
لایک
پاسخ:ممنون ازحضورت
پاسخ:ممنون ازحضورت
موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسبها:
تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:خدا, | 8:35 | نویسنده : سپید گل |